مادرمن فقط یک چشم داشت.من از او متنفر بودم...اون همیشه مایه خجالت من بود. یک روز اون اومده بود در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خودش ببره خونه. خیلی خجالت کشیدم.آخه اون چه طور می تونست با من این کارو بکنه؟ به روی خودم نیاوردم وبا تنفر از اونجا دور شدم.روز بعد یکی از همکلاسی هام به من گفت :مامانت فقط یک چشم داره.فقط دلم می خواست یه جوری مادرم گموگور میشد روز بعد بهش گفتم اگه می خوای واقعا منوخوشحال کنی چرانمیمیری؟ اون هیچ جوابی نداد...اون لحظه به اینکه چی میگم کاری نداشتم. سخت درس خوندم و به سنگاپور رفتم. اونجا ازدواج کردم وبچه دارشدم.زندگی راحتی داشتم.تااینکه یه روزاومد در خونمون کلی سرش داد زدم و بهش گفتم برو گمشو. اون جواب داد معذرت می خوام.شاید آدرسو اشتباه اومدم. چند سال بعد برای کاری به ایران اومدم واز روی کنجکاوی به کلبمون سرزدم. همسایه ها گفتن که فوت شده این نامه رو برای تو نوشته. ای عزیزترین پسر من ببخشید که به خونت تو سنگاپور اومدم.وقتی داشتی بزرگ میشدی ببخشید که مایعه تاسف توشدم. آخه میدونی ...وقتی تو بچه بودی تو یه تصادف یکی از چشماتو از دست دادی.به عنوان یک مادر افتخار می کنم که یک چشمم رو به تو دادم.مادرت. [ پنج شنبه 92/12/15 ] [ 8:34 عصر ] [ admin ]
[ نظر ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |