دبیـــرستــان رضــــوان متوسطــه اول نوشت:
یک روز معاویه به یکی از دوستان امیر المؤمنین به نام ضرّار گفت: مقداری از اوصاف و اخلاق علی ـ علیه السّلام ـ را برایم شرح بده: گفت هر چه بگویم در امان هستم، گفت در امان خواهی بود. ضرّار گفت سوگند به خدا که او در کسب مکارم اخلاق بلند همت بود، به عدل حکم میکرد، چشمههای علم و دانش از همهی وجودش جوشان بود، از دنیا و زرق و برق آن وحشت داشت، با شب و تاریکیاش مأنوس بود، او در دل شبها خیلی گریه میکرد و با خدای خویش مناجات مینمود، لباس خشن میپوشید، نان خشک میخورد. او در میان ما مثل یکی از ما بود و به محض آن که او را میخواندیم پاسخ مثبت میداد و با همه قرب و نزدیکی که با او داشتیم هیبتش ما را میگرفت و ما نمیتوانستیم چشم در چشمش بیندازیم. وقتی میخندید، دندانهایش مثل لؤلؤ بود، اهل دین را محترم میشمرد، مساکین و محرومین را دوست میداشت، مردم قوی در باطل خود به او طمع نمیبردند، فقراء هم از عدل حضرتش مأیوس نمیشدند. به خدا قسم در بعضی مواقع در دل شبها او را در حالی در محراب عبادت میدیدم که مثل انسان مار گزیده به خود میپیچید و با ناله گریه میکرد. مثل آن است که الآن دارم صدای نازنینش را میشنوم که میفرمود: ای دنیای پست آیا به من تعرّض میکنی، مرا به سوی خود تشویق میکنی؟ هیهات، هیهات برو و غیر مرا فریب بده، مرا به تو حاجتی نیست! سپس میفرمود: آه آه از کمی توشه و طولانی بودن سفر و وحشت راه! [ یکشنبه 93/4/29 ] [ 12:11 صبح ] [ admin ]
[ نظر ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |