[ پنج شنبه 94/2/31 ] [ 10:0 صبح ] [ admin ]
[ نظر ]
منقول از وبلاگ آقاسید بااجازه:
به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان!» لبخند زد.
[ چهارشنبه 94/2/30 ] [ 6:57 عصر ] [ admin ]
[ نظر ]
[ چهارشنبه 94/2/30 ] [ 6:54 عصر ] [ admin ]
[ نظر ]
منقول از وبلاگ آقاسید بااجازه:
نگاه همه به پرده سینما بود.
صدای همه درآمد.
اغلب حاضران سالن سینما را ترک کردند. ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین و به یک کودک معلول قطع نخاع خوابیده روی تخت رسید..
[ دوشنبه 94/2/28 ] [ 10:0 صبح ] [ admin ]
[ نظر ]
منقول از وبلاگ حریم 313یار مهدی موعود عج: تازه میخواست دلم سرخوش مبعث گردد خبر آمد که حسین بن علی را ز مدینه راندند...! کاش افتد به دلش خواهر خودرا نبرد یا اگربرد دگر دختر خود رانبرد چند روزیست خدایا که پسر دارشده یارب ای کاش على اصغر خود رانبرد... حسین قافله ات نیّتِ سفر دارد تو میروی و خدا از دلت خبر دارد برای بدرقه اُمّ البنین هم آمده است به جای مادرتان دست بر کمر دارد مسیرتان،زیاد است و دخترت کوچک برای دختر تو این سفر خطر دارد برای قاسم از اینجا زره ببر آقا برای پیکر او سنگها شرر دارد میان قافله ات جا که هست با زینب بگو که چادر و معجر اضافه بر دارد بیا حسین عوض کن تو ساربانت را گمان کنم که به انگشترت نظر دارد یا برای خودت هم کفن بخر آقا ثواب دارد عزیزم کجا ضرر دارد تازه میخواست دلم سرخوش مبعث گردد خبر آمد که حسین بن علی را ز مدینه راندند...! کاش افتد به دلش خواهر خودرا نبرد یا اگربرد دگر دختر خود رانبرد چند روزیست خدایا که پسر دارشده یارب ای کاش على اصغر خود رانبرد... یسنانصیری نیا عِیدْ اَستْ ،تَمامِ شَهرْ شادَندْ وَلی... نوکَر ،نِگَرانِ سََفر ِاَرْبابْ اَستْ.... ??152روز تا محرم?? دلتنگ_محرم_اربابم [ یکشنبه 94/2/27 ] [ 10:0 صبح ] [ admin ]
[ نظر ]
منقول از وبلاگ آقاسید بااجازه:
در یکى از جنگها، عدهاى را اسیر کردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا یکى از اسیران را اعدام کنند. اسیر که از زندگى ناامید شده بود، خشمگین شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد که گفته اند: هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.
والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس
وزیر دیگر که ضد او بود گفت: ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز راستی سخن گفتن. این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت. ملک روی ازین سخن درهم آمد و گفت: آن دروغ پسندیدهتر آمد مرا زین راست که تو گفتی، که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی. چنانکه خردمندان گفتهاند:
منبع:گلستان سعدی [ یکشنبه 94/2/27 ] [ 10:0 صبح ] [ admin ]
[ نظر ]
تابستان سال 72 بود که همراه نیروهای تفحص در جنوب و شلمچه مشغول کار بودیم. روزی در مقر بودم که یکی از بچه های گروه تفحص لشکر 7 ولی عصر (عج) آمد طرفم. تازه از کار برگشته بودند با حالتی منقلب و هیجان زده، دست من را گرفت و برد داخل معراج شهدای مقرشان و گفت که می خواهد صحنه ی جالبی را نشانم بدهد.
[ شنبه 94/2/26 ] [ 9:0 صبح ] [ admin ]
[ نظر ]
[ جمعه 94/2/25 ] [ 1:14 عصر ] [ admin ]
[ نظر ]
منقول از وبلاگ آقاسید بااجازه:دوستم که به اسپانیا سفر کرده بود خاطره جالبی رو تعریف کرد:می گفت در یکی از روستاهای اسپانیا وارد قهوه خانه ای شدم و برای خود و همراهم قهوه سفارش دادم . در حالی که روی میز منتظر سفارشمان بودیم در کمال تعجب دیدیم که بعضی از مشتریان جلوی پیشخوان آمده و در حالی که خودشان تنها بودند سفارش دوتا چایی و ?ا دوتا قهوه میداند و میگفتند یکی برای خودم و یکی برای دیوار.
آدم فقیر و ژنده پوشی وارد قهوه خانه شد و سفارش یک قهوه داد اما با این جمله " ببخشید بی زحمت یک قهوه از حساب دیوار " و پیشخدمت یکی از کاغذها را روی آن قهوه نوشته بود از روی دیوار برداشت و پاره کرد و یک قهوه به آن مرد فقیر داد بدون آنکه از آن مرد پولی بگیرد...
[ جمعه 94/2/25 ] [ 1:11 عصر ] [ admin ]
[ نظر ]
منقول از وبلاگ آقاسید بااجازه:
می گفت: «می خواهم چیزی بگویم، فقط به فرمانده مان نگویید.»بچه ی اصفهان و از سربازهای ارتش بود. می گفت: «حس کنجکاوی ام باعث شد وارد میدان مین شوم، وسط میدان یک جمجمه دیدم. از وقتی آن جمجمه را دیده ام، شب ها خواب ندارم. فکر می کنم از بچه های خودمان باشد و الان خانواده اش منتظرش هستند.» رفتم تا کنار جمجمه رسیدم. پیکری آن جا افتاده بود که مقداری خاک روی آن نشسته بود. خاکها را کنار زدم و پیکر را روی برانکارد گذاشتم. قصد بازگشت داشتم که با خود گفتم حالا که موقعیتی پیش آمده، خوب است جستجو کنیم، شاید پیکر دیگری هم پیدا شود. جلوتر زیر یک درخت، شهیدی افتاده بود با یک بی سیم و آن سو تر شهیدی دیگر و.....
[ پنج شنبه 94/2/24 ] [ 10:0 صبح ] [ admin ]
[ نظر ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |