سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانش آموزان وبلاگ نویس استان کرمانشاه
 


منقول در وبلاگ بهارعرفان:


 

 

گاهے ی? ?? نگـــاه حـــرام ??

شهادت را براے ?سے ?ہ لیــاقت شهــادت دارد

سال ها عقــب مے اندازد

چہ برسد بہ ?سی ?ہ

هنوز لــایق شهــادت بـودن را نشان نداده است ...

• • •

یک نگــاه حــرام

ســال هـا عقـب مے اندازد ،

شهــادت را ،

مے گوییم اللهــم الرزقنــا

امــا . . .

 


[ شنبه 93/12/23 ] [ 6:31 عصر ] [ admin ] [ نظر ]

 

منقول در وبلاگ بهارعرفان:


[ شنبه 93/12/23 ] [ 6:27 عصر ] [ admin ] [ نظر ]


منقول در وبلاگ به نام خدایی که در این نزدیکی است:


http://s5.picofile.com/file/8138389950/tumblr_nam8tdXQSA1rav43uo1_1280.jpg


خدای خوب من !

تو در لحظات خوب استجابت دعا پیش مایی

در زمان گشایش و فرج کارها ترا بارها و بارها دیده ایم

تو در موقع شادی و امید  پیش همه ی مایی

تو در هر زمان و هر مکانی که

عطر دل انگیز و خدایی تو

برایمان تبسم و ارامش و سلامتی را هدیه نماید

همراه با پیک خوش صبا ی بهار

در گذری !...تو را خوب می شناسیم

تو در زمزمه های خوش  چشمه ساران و در لطافت برگ گلها و خوشبویی شمیم دل آویز اقاقیا یی

آری تو را خوب می شناسیم

پس بیا و با ما همیشه بمان

ما به نفسهای همیشه جاری تو

به قدمهای سبز تو

سخت محتاجیم!...


[ شنبه 93/12/23 ] [ 6:25 عصر ] [ admin ] [ نظر ]

 

منقول از وبلاگ به نامه خدایی که در این نزدیکی است:

 

 

 

فقیری از کنار دکان کباب فروشی می گذشت.

 

 مرد کباب فروش گوشت ها را در سیخ ها کرده و به روی آتش نهاده باد می زد

 

و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود.

 

 بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت

 

 تا از کباب بخورد تکه نان خشکی را که در توبره داشت

 

خارج کرده و بر روی دود کباب گرفته به دهان گذاشت

 

او به همین ترتیب چند تکه نان خشک خورد

 

و سپس براه افتاد تا از آنجا برود

 

ولی مرد کباب فروش به سرعت از دکان خارج شده دست وی را گرفت

 

و گفت:کجا می روی پول دود کباب را که خورده ای بده

ادامه مطلب...

[ شنبه 93/12/23 ] [ 6:20 عصر ] [ admin ] [ نظر ]

 

منقول در وبلاگ به نامه خدایی که در این نزدیکی است:


 

صدایت میکنم آقا...


همین جایم... خودم...تنها...


از این پایین به آن بالا... صدایم می رسد آقا؟؟


نگاهم در زمین گیر است...


خودم هم خوب میدانم...


بســـــــی دیر است...


بســــــی دیر است برای پر زدن اما... امیدم را نگیر آقا...


از این سقف گناهانم دعا بالا نمی آید...


دعا آنجا نمی آید...


دعایم را ببر بالا...شفاعت کن مرا آقـــــــــــا...


شما را میدهم سوگند... به حق مادرت زهرا...


نگاهت را نگیر آقا..


 اللهم عجل لولیک الفرج...


[ شنبه 93/12/23 ] [ 6:12 عصر ] [ admin ] [ نظر ]

 

منقول در وبلاگ حریم 313یارمهدی (عج):


خطرناک ترین فرد سال 2014 از نگاه آمریکا

نام :قاسم 

نام خانوادگی :سلیمانی

تاریخ  تولد :1333 

زادگاه :رابر(کرمان)

سمت :فرماندهی سپاه قدس 

حتی دشمنان او نیز شیفته ی زیرکی و باهوشی او شده اند. کسی که با هفتاد نیروی خود به عراق رفته و سه گردان بزرگ از نیروهای داعش را به خاک و خون کشید.

فرمانده ای که یکی از شیوخ شیعه عراقى شروع کرده بود به تعریف از حاج قاسم میگفت:

من قبلا نمیشناختم حاج قاسم رو ولى بعد از برخورد با ایشان و دیدن عملیات نیروهاى وى به قدرت فکرى این مرد پى بردم میگفت بیست نفر از نیروهاى حاج قاسم پریروز در یک عملیات غافلگیرانه نیروهاى داعش رو که درحال عبور از منطقه اى بودن قیچى کردن این بیست نفر بدون هیچ زخمى 320 داعشى رو هلاک کردن و بعدش حاج قاسم با کت و شلوار اومد بالا سر جنازه ها و یه پیامى داد به داعش که همونجا احساس غرور کردم این شیخ گفت متن پیام حاج قاسم این بود:

همانطور که میبینید لباس من براى جنگ نیست واى بر شما اگر  که لباس نظامى بپوشم...

سلامتى این شیرمرد صلوات




[ شنبه 93/12/23 ] [ 6:5 عصر ] [ admin ] [ نظر ]

منقول از وبلاگ رزمنده مجازی:


[ پنج شنبه 93/12/21 ] [ 3:27 عصر ] [ admin ] [ نظر ]

منقول از وبلاگ آقاسیدبااجازه:

 

شاهراه

سلیمان نبى(ع) را فرزندى بود نیک‏سیرت و با جمال. در کودکى درگذشت و پدر را در ماتم خود گذاشت. سلیمان، سخت رنجور شد و مدّتى در غم او مى‏سوخت.

روزى دو مرد نزد او آمدند و گفتند: «اى پیامبر خدا! میان ما نزاعى افتاده است. خواهیم که حُکم کنى و ظالم را کیفر دهى و مظلوم را غرامت بستانى».

سلیمان گفت: «نزاع خود بگویید».

یکى گفت: «من در زمین، تخم افکندم تا برویَد و برگ و بار دهد. این مرد بیامد و پاى بر آن گذاشت و تخم را تباه کرد».

آن دیگر گفت: «وى، بذر در شاهْ‏راه افکنده بود و چون از چپ و راست، راه نبود، من پا بر آن نهادم و گذشتم».

سلیمان گفت: «تو این قدر نمى‏دانى که تخم در شاه‏راه نمى‏افکنند که از روندگان، خالى نیست».

همان دم، مرد به سلیمان گفت: «تو نیز این‏قدر نمى‏دانى که آدمى به شاه‏راهِ مرگ است و چندان نگذرد که مرگ بر او پاى خواهد نهاد، که به مرگ پسر، جامه ماتم پوشیده‏اى؟».

سلیمان دانست که آن دو مرد، فرشتگان خدایند که به تعلیم و تربیت او آمده‏اند. پس توبه کرد و استغفار گفت.


[ پنج شنبه 93/12/21 ] [ 3:24 عصر ] [ admin ] [ نظر ]

 

منقول از وبلاگ رزمنده مجازی:

 

 

افسران - سرم وبلند کردم بگم السلام علیک یاامام "الرئووووووو.. ........ " زبانم بند آمد..........

 

جلوی باب الرضا ایستادم وبه رسم ادب گفتم:

السلام علیک یابن رسول الله

السلام علیک یاغریب الغربا

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا

سرم وبلند کردم بگم السلام علیک یاامام الرئووووووو..........

زبانم بند آمد..........

اول به چشمام شک کردم.......

ولی نه درست دیدم........

ادامه مطلب...

[ پنج شنبه 93/12/21 ] [ 2:47 عصر ] [ admin ] [ نظر ]

منقول از وبلاگ رزمنده مجازی:

 


[ پنج شنبه 93/12/21 ] [ 2:41 عصر ] [ admin ] [ نظر ]
<      1   2   3   4      >
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 274
بازدید دیروز: 45
کل بازدیدها: 142176